مَــטּ فـَقَـطـ یـــہ 'پســَرَҐ

آرام بیصدا یواش ساکت مینویسم

 

قسم میدم تو رو به این اشکهایی که میریزم


عشقم خراب نکن ترکم نکن عزیزم


باشه میخوای بری برو اینم اجازه من


اول ولی پاتو بزار روی  جنازه من


خداجون من اروم نمیگیرم


یه کاری کن بمیرم یا دستاشو بگیرم


عاشق کشی نکن گلم


نری من بی تو میمیرم


خداجون

تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 1:44 قبل از ظهر نويسنده احسان

خیلی وقت است كه با تو زندگی می كنم ..

 

یعنی ، چشم هایم را كه می بندم تو می آیی ! خب همین بس است برایم ! نه ؟!

 

یعنی تو رویایت هم آنقدرعزیز و بزرگ است برایم كه راضیم می كند !...

 

راضی كه نه ! ولی خب ، چاره چیست معنای من ؟!...

 

شب ها ، همیشه عجولم برای خواب !... برای خواب كه نه ، برای بستن چشم هایم و آمدن تو !!

 

شب ها ، چراغ را خاموش می كنم ، دراز می كشم و با شوق چشم هایم را می بندم و انتظارت را می كشم !

 

در باز می شود .. تو می آیی ...!

 

روی دیوار دست می كشی .. به عكس هایت نگاه می كنی و با لبخند كنارم می نشینی ...!

 

همین است زندگی من !! باورت می شود ؟؟!!..

دیوانه نیستم ! ولی در خیابان كنارم هستی . دستم را می گیری .. برایم حرف می زنی ..

 

پشت هر میزی كه می نشینم ، تو روبرویم هستی ! لبخند می زنی و بدون اینكه دیگران بفهمند ،

 

از آن نگاه های قشنگ و معنی دارت می كنی و هر دو می خندیم !!...

 

آشفته می نویسم امشب ؟ تو ببخش .. بعضی شب ها - مثل امشب - سرم پر می شود از این

 

حرف های هرگز نگفته ! و تا برایت ننویسم آرام نمی شوم .

 

به دل نگیر معنای دل ! امشب هم از آن شب های دیوانگی ام است ..

 

كمی كه بنویسم ، آرام می شوم ...

 

 

تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 9:17 بعد از ظهر نويسنده احسان

 

 

به اندازه تموم ابرهای دنیا دلم گرفته ، نپرس چرا  ، که نمیدونم ...

 

قبول که بازم یادت ، تو خاطرم عطر بودن پیچوند .

 

قبول که مهربونی چشمات ، خیالمو ستاره بارون کرد .

 

قبول که گرمی دستات ، منو تا لمس تموم یادها برد

 

اما به اندازه تموم ابرای اسمون دلم گرفته !

نمیتونم عطر یادها رو از چهار فصل دلم پاک کنم ، به فرض هم بهار با تموم خاطراتش داره میره

 

بگذر تو هم بگذر مثل همه اون هایی که به آرومی از کنار من گذشتند !

 

هر چند من نمیدونم چطور این همه فاصله رو طی کنم تا تو ....

 

نمیدنم این همه فصل رو تا کی همش خط بزنم؟؟؟؟؟

 

واقعا نمیدونم قصه اینهمه دلتنگی رو با کدوم قلم با کدوم حس با کدوم احساس برات بنگارم

 

که حتی یه کلمشو  نشنیده نگذری ؟ هان ؟ چیزی نمیگی ؟

 

میدونم باورت نمیشه  قلمم در مقابل این همه بی قراری طاقت نداره

 

شاید ....  نمیدونم فقط شاید .... شونه هاتو برای اینهمه بارش کم دارم

 

من رهوا رو مثل همیشه ارووم میکنم ، بی هیچ نیازی به عطرت به گرمای دستت

 

و یا حریم امن شونه هات .

 

تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 9:10 بعد از ظهر نويسنده احسان

 

پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده

 

ولی من از پاییز غمگین ترم ، چون خیلی وقته تو رو ندیدم

 

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست

 

این شقایق با نگاهی سرد پرپر میشود

 

قلب من در هر زمان خواهان توست

 

این دو چشم عاشقم مهمان توست

 

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

 

این نگاهم در پی در مان توست

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
55+100000=

ادامـــه مطـــلـــب
تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 8:27 بعد از ظهر نويسنده احسان

شبها كه تنها كه مي مونم ميشينم واسه چشمات مي خونم ومي دونم بي خيالي

 

وقتي مي مونم توي اين قفس جاي من هميشه پشت پنجرست   تو يك خواب محالي

 

به تو ميدونم  نميرسم مي دونم تو نباشي چه بي كسم  تو از من ميگيرن

 

خدا كنه اخرش يك روز برسن همه عاشقا به هم اونهايي كه اسيرند

 

خيال نكن از تو گذشتم  هنوز اگه خسته خستم بدون خيال تو هستم

 

 تويي توي  قلب شكستم يك روز تو بايد مال من بشي

 

اذاب نديدن چشمات هنوز يادم همه هرفات يادم نميره

 

هنوز اشكات بدون هميشه ميمون به پات يك روز تو بايد مال من بشي

 

دلم ميگيره بدون تو بدون چشماي مهربون تو نميدوني عزيزم

 

اسيرتم مهربون من چه  جوري ميشه  باشي بدون من نميدوني عزيزم

 

يك روز بايد مال من بشي فقط اذت دارم من يك خواهشي توي قلبت بمونم

 

تمون دنياي من توي اخه اشك توي چشم من تويي ميدو.ني عزيزم

 

تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 8:14 بعد از ظهر نويسنده احسان

яima