مَــטּ فـَقَـطـ یـــہ 'پســَرَҐ

آرام بیصدا یواش ساکت مینویسم

      

دلم ميخواست بفهمي كه نباشي تلخ سردم       شايد ديره ولي هالا مي فهمم اشتباه كردم    

 

 

از اون روزي كه بهت گفتم به چشمهاي تو دل دادم       نميدونم چه جوري شد كه از چشم تو افتادم    

 

 

 واسط اصلآ مهم نيست كه چقدر بي تو باشفته ام      از اين حسي كه بهت دارم نبايد چيزي مي گي

  من و اصلآ نميبيني با اين كه رو بروت هستم       دارم پاك ميرم از يادت داري پاك ميري از دستم    

 

 

  نبايد رو مي شد دستم نبايد وا مي شد داشتم     با اقرارم به عشق تو خودم رو تو  دلت كاشتم

   به جرم اين كه مي دوني به جرم اين كه بهت گفتم     من رو ناديده ميگيري ازم رو بر مي گردوني  

تاريخ چهار شنبهبرچسب:,سـاعت 4:1 بعد از ظهر نويسنده احسان

 

آن که برجانم ازاو دم به دم آزاري هست

 

مي توان يافت كه بر دل زمنش باري هست 

از من و بندگي من اگرش عاري هست

 

بفروشد كه به هر گوشه خريداري هسي 

به وفاداري من نيست دراين شهر كسي

 

بنده اي هم چو مرا هست خريدار بسي 

 
مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
 

راه صد باديه درد بريديم بس است
 
 

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

 

اول وآخراین مرحله دیدیم بس است  

بعد ازاین ما وسر کوی دل آرای دگر  

 

با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر

 

تو مپندار که مهر ازدل محزون نرود

 

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود 

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

 

چه گمان غلط است این، برود چون نرود 

چند کس ازتو و یاران تو آزرده شود

 

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود 

 
 
 
 

 

تاريخ دو شنبهبرچسب:,سـاعت 4:17 قبل از ظهر نويسنده احسان

яima