مَــטּ فـَقَـطـ یـــہ 'پســَرَҐ

آرام بیصدا یواش ساکت مینویسم

 

 

به اندازه تموم ابرهای دنیا دلم گرفته ، نپرس چرا  ، که نمیدونم ...

 

قبول که بازم یادت ، تو خاطرم عطر بودن پیچوند .

 

قبول که مهربونی چشمات ، خیالمو ستاره بارون کرد .

 

قبول که گرمی دستات ، منو تا لمس تموم یادها برد

 

اما به اندازه تموم ابرای اسمون دلم گرفته !

نمیتونم عطر یادها رو از چهار فصل دلم پاک کنم ، به فرض هم بهار با تموم خاطراتش داره میره

 

بگذر تو هم بگذر مثل همه اون هایی که به آرومی از کنار من گذشتند !

 

هر چند من نمیدونم چطور این همه فاصله رو طی کنم تا تو ....

 

نمیدنم این همه فصل رو تا کی همش خط بزنم؟؟؟؟؟

 

واقعا نمیدونم قصه اینهمه دلتنگی رو با کدوم قلم با کدوم حس با کدوم احساس برات بنگارم

 

که حتی یه کلمشو  نشنیده نگذری ؟ هان ؟ چیزی نمیگی ؟

 

میدونم باورت نمیشه  قلمم در مقابل این همه بی قراری طاقت نداره

 

شاید ....  نمیدونم فقط شاید .... شونه هاتو برای اینهمه بارش کم دارم

 

من رهوا رو مثل همیشه ارووم میکنم ، بی هیچ نیازی به عطرت به گرمای دستت

 

و یا حریم امن شونه هات .

 



تاريخ جمعهبرچسب:,سـاعت 9:10 بعد از ظهر نويسنده احسان

яima